قصاب استکان چای را که در دستش بود روی سینی قرار داد و پیاله آب را که از قبل آماده کرده بود جلوی دهان گوسفند گرفت، حیوان چند قلپی آب خورد خون در چشمهایش میدوید و خودش را دائم تکان میداد، با زور تکان ها چند دانه توت آبدار به زمین افتاد و ترکید.
قصاب رگ ساعد ورزیده اش باد کرده بود، طناب را برید و با حرکتی گوسفند را کله پا کرد. بعد محسن و پدرش رفتند و پای حیوان را گرفتند .
گوسفند آخرین تمنا های خودش را به صورت "بع بع" سر میداد اما بقیه از فهم این التماس ها عاجز بودند یعنی تمایلی نداشتند که بفهمند، چشمهایش التماس میکرد انگار که امید به زندگی دارد همان زندگی حیوانی خود که برای انسان ها بی ارزش بود.
#جمشید_بیچرانلو
#پروانه
۰۲ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۳۹