27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!

نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار

پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا

به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار

دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان منسوخت بر " آن مرد " که در شط فرات

تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین

ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!

ایمیل مدیر : Haami@Mailfa.Org

آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۹
    .

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشته‌ای پرسید.فرشته به او گفت : بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.

سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند،گرسنه و تشنه،ناامید و درمانده...

هر کدام از آن‌ها قاشقی در دست داشت با دسته‌ای بسیار بلند، بلندتر از دست‌های‌شان،آنقدر بلند که هیچ کدام نمی‌توانستند با آن قاشق‌ها غذا در دهان‌شان بگذارند. شکنجه‌ی وحشتناکی بود.

پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند.کاملاً شبیه اتاق اول،همان ظرف بزرگ غذا و و عده‌ای به دور آن، و همان قاشق‌های دسته بلند؛ 
اما آن جا همه شاد و سیر بودند...

مرد گفت: من نمی‌فهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟

فرشته لبخندی زد و گفت: ساده است،این جا مردمی هستند که یاد گرفته اند به یکدیگر غذا بدهند ...

۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰


دیروز رفته بودم امامزاده داود تو مسیر پیاده رویش با یه پیرمرده هم کلام شدم پیرمرده برگشته میگه قدیما این مسیرو با خر و الاغ میومدیم الان با شما...

قیافه ی من :-|
قیافه ی پیرمرده 👨
خرای امامزاده داوود 🐴
سازمان حمایت از حیوانات :-))))
😂😂😂

۰۵ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۱