27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!

نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار

پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا

به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار

دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان منسوخت بر " آن مرد " که در شط فرات

تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین

ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!

ایمیل مدیر : Haami@Mailfa.Org

آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۹
    .

ماجرای مردی که به حضرت عباس رجوع کرد

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

ماجرای مرد فقیری که به در خانه حضرت عباس (ع) آمد😔

گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانۀ عباس علمدار

زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار

کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار

گفتا به زنان ام‌بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خون بار

کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر سالۀ عباس من است این
عباس دل آزرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر هر چه که می‌بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره دلخسته به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار

آن سائل دلباخته این گفت به زاری:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من در این خانه گدایی است بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار

من آمده‌ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار

یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار

ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار

ای عاشق دلسوخته‌ ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار

دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار

آن دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله‌ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار

این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار

این مادر دلسوختۀ چار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار

این مادر عباس همان ام‌بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار

سوگند به آن مادر و ان چار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار

شاعر: غلامرضا سازگار