27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

...این کشته‏ ى فتاده به هامون، حسین توست...

27 بلاگ

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!

نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار

پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا

به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار

دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان منسوخت بر " آن مرد " که در شط فرات

تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین

ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!

ایمیل مدیر : Haami@Mailfa.Org

آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۹
    .

۲۹ مطلب با موضوع «- شعر» ثبت شده است


__________________________
#قاسم_بن_الحسن

۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۶


#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
متن روضه 1

۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۱


.
((از فاطمیّه یک شب جامانده دارم!!!))
.
.
.
.
تقدیم به موسس مذهب جعفری
امام غریب آقا امام صادق (ع) :
.
.
.
میخواهـَم امشَب رُڪ بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را

هـَرڪَس ڪہ با نامِ عَلے خوش گَشتہ حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش

"مِی" دَر رَگِ ما دائماً جاریست ساقی
این مَستیِ ما عینِ هـُشیاریست ساقی

شِش بار پُر ڪَردَم سَبویِ هـَستے ام را
ڪَردَہ ست ڪامل نامِ صادق مَستے ام را

شُڪرِ خُدا نامِ عَلے ذڪرِ لَبِ ماست
شُڪرِ خُدا صادق رئیسِ مَذهـَبِ ماست

هـَرچَند بینِ روضہ هـامان او غَریب است
امّا مُرورِ حِڪمَتِ این غَم عَجیب است

بُگذار راحَت تَر بگویَم اوجِ غَم را
خاڪے شُدہ شعرَم بسوزان دَفتَرَم را

دَر "شَهـرِ دِل" جُز سُوختَن دَروازہ اے نیست
آتَش بہ دَربِ خانہ چیزِ تازہ اے نیست

بال و پَرَش میسوزَد اَز جور زَمانهـ
پایِ عَلے هـَرڪَس بِمانَد صادِقانهـ

هـے باز شُد روضہ هـمین ڪہ مَردِ خَستهـ
دَرڪوچہ هـا گَرداندہ شُد با دَستِ بَستهـ

اِمشَب دلَم هـِے میرَوَد دَر ڪویِ زَهـرا
اَز بَس ڪہ دارَد داغِ صادِق بویِ زَهـرا

مِهـمان ڪہ نَهـ! یڪ روضہ ے ناخواندہ دارَم
اَز فاطمیّہ یڪ شَبِ جاماندہ دارَم

شایَد خودَش میخواستہ ڪہ روضہ هـایَش
باشَد فَدایِ مادَرَش ! جانَم فدایَش

میخواست بَر رویِ سَرِ ما گُل بپاشَد
رَمزِ گُریزِ روضہ سَمتِ ڪوچہ باشَد

اَز روضہ ے مادَر اَگَرچہ سَهـم بُردهـ
شُڪرِخُدا شُڪرِخُدا سیلے نَخُوردهـ...!
.
.
(#محسن_کاویانی)

.
.
.

۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۰

بال و پَرَش میسوزَد اَز جورِ زَمانهـ
پایِ عَلے هـَرڪَس بِمانَد صادِقانهـ

.
.
#محسن_کاویانی

۲۷ تیر ۹۶ ، ۰۶:۲۱

شعر زیبا و قدیمی..
برای عزای امام علی(ع).

ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على

کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على

عمر على عمرۀ مقبوله بود
هر قدمش سعى و صفاى على

دیدۀ زمزم که پر از اشگ شد
یاد کند، زمزمه‏ هاى على

تیغ شهادت سر او را شکافت
کوفه بُوَد، کوه مناى على

عالم امکان شده پر غلغله
چون شده خاموش صداى على

نیست هم آغوش صبا بعد از این
پیک ظفر بخش لواى على

منبر و محراب کشد انتظار
تا که زند بوسه به پاى على

ماه دگر در دل شب نشنود
صوت مناجات و دعاى على

آه که محروم شد امشب دگر
چشم یتمیان ز لقاى على

مانده تهى سفرۀ بیچارگان
منتظر نان و غذاى على

واى امیر دو سرا کشته شد
خانۀ غم گشته، سراى على

پیش حسین و حسن و زینبین
خون چکد از فرق هماى على

خواهم اگر ملک دو عالم حسان
از دل و جان باش گداى على

🔸شاعر:
#استاد_حبیب_الله_چایچیان

۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۵


پسرم گفت علی و پدرم گفت علی
مادرم یکسره از پشت سرم گفت علی

حکم کامل شدنم بود که یک نیمه ی من؛
گفت یا فاطمه نیم دگرم گفت علی

یاعلی گشت عصای پدرم طوری که؛
وقت برخاستن از جا پسرم گفت علی

نَفْس را از درِ تهدید به راه آوردم
دید از جان خودم می گذرم، گفت علی

شد کریم دوجهان بین خدایان کَرَم
حسن از بسکه به هنگام کَرَم گفت علی

می تواbنست که صرف خط وابرو بشود
ای بنازم به خودم چون هنرم گفت علی

مانده بودم چه کسی را به نجف سجده کنم
که خداوند خود ازسمت حرم گفت علی

#مهدی_رحیمی_زمستانh

۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۵

ماجرای مرد فقیری که به در خانه حضرت عباس (ع) آمد😔

گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانۀ عباس علمدار

زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار

کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار

گفتا به زنان ام‌بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خون بار

کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر سالۀ عباس من است این
عباس دل آزرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر هر چه که می‌بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره دلخسته به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار

آن سائل دلباخته این گفت به زاری:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من در این خانه گدایی است بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار

من آمده‌ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار

یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار

ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار

ای عاشق دلسوخته‌ ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار

دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار

آن دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله‌ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار

این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار

این مادر دلسوختۀ چار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار

این مادر عباس همان ام‌بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار

سوگند به آن مادر و ان چار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار

شاعر: غلامرضا سازگار

۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۴

مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا
که ای خیر النسا، در دل مرا رازیست پر معنا
ندانم از چه بی تاب حسین است این دل شیدا
ولایش در دل زارم حسین را دوست میدارم

به سلمان فاطمه فرمود که ای سردار ایرانی
بدان دردی که تو داری ندارد هیچ درمانی
مرا هم این چنین رازی بود در سینه پنهانی
به عشق او گرفتارم،حسین را دوست میدارم

غرض زهرا و سلمان بر حضور مرتضی رفتند
محبان مشکل خود را به آن مشکل گشا گفتند
به جای چاره سازی از علی این جمله بشنفتند
منی که فخر ابرارم حسین را دوست میدارم

کلید حل این مشکل به دست مصطفی باشد
سه عاشق آمدند آنجا که طاها را سرا باشد
رسول الله فرمود عشق من بیش از شما باشد
حسینٌ مِنّی أذکارَم ، حسین را دوست می دارم

چو حل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد
امین وحی با این زمزمه از عرش نازل شد
که : یا احمد خدا گوید حدیث عشق کامل شد
قسم بر چرخ دوّارم ، حسین را دوست میدارم..

۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۶

ای چراغ دانشت گیتی فروز

تا قیامت پیشتاز علم روز


آفرینش را کتاب ناطقی

اهل بینش را امام صادقی


صدق از باغ بیابانت گلی

مرغ وحی از بوستانت بلبلی

نور دانش، از چراغ علم تو

لاله می روید ز باغ حلم تو

روشنی بخشیده بر اهل زمان

همچو قرص آفتاب از آسمان


اهل دانش، سائل کوی تواند

تشنه کامان لب جوی تواند


خضر در این آستان هوئی شنید

بوعلی زین بوستان بوئی شنید


نیست تنها شیعه مرهون دمت

ای گدای علم و عرفان عالمت


جفر درّی دریم عرفان تو

کیمیا از جابر حیان تو


قلب هستی شد منیر از این چراغ

بو بصیر آمد بصیر از این چراغ


مکتب فضلت مفضّل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته


شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد


روح، روح از درس قرآنت گرفت

لالة حمرا ز حمرانت گرفت


آسمان معرفت خاک درت

سائل درس زُراره پرورت


آفتاب از ظل استقلال تو است

علم همچون سایه در دنبال تو است

ای وجود عالمی پا بست تو

ای چراغ عقل ها در دست تو


ای فروغت تافته در سینه‌ها

روشن از تصویر تو آئینه‌ها


تا تو هستی پیشوای مذهبم

ذکر حق آنی نیفتد از لبم


ذرّه ای از نور خورشید تواَم

هر چه‌ام در معرض دید تواَم


مذهبم را بر مذاهب برتری است

ایده و مشی و مرامم جعفری است


کیستم مه شافعی نه حنبلی

نیستم جز پیرو آل علی


ای علومت را به عالم چیرگی

نور دانش بی فروغت تیرگی


شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟

آفتاب آمد دلیل آفتاب


با احادیث تو نور علم تافت

دین حیات خویشتن را بازیافت


ای فدای لعل گوهر بار تو

هر چه گردد کهنه، جز آثار تو


از تو دل دریای نور داور است

چون بحار مجلسی پرگوهر است


شیعه را از تو زلالی صافی است

کافی شیخ کلینی کافی است


شیعه باشد تا قیامت رو سفید

کز تواش پیریست چون شیخ مفید


مشعل تقوا و دینداری ز تو است

شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است


گوهر بحرالعلوم از بحر تو است

این شهر آشوب‌ها از شهر تو است


مکتبت شیخ بها می‌پرورد

سید طاووس ها می‌پرورد


در ریاض فضل تو شاخه گلیست

کیست آن گل شیخ حر عاملیست


با دمت روح خدا می‌پروری

چون خمینی مقتدا می‌پروری


ما از این مکتب کتاب آموختیم

ما از این مشعل چراغ افروختیم


این شعار ما به هر بام و دریست

اهل عالم مذهب ما جعفریست


تیرگی‌ها را به دور انداختیم

خویش را در بحر نور انداختیم


علم گر چه گوهری پر قیمت است

بی چراغ مذهب او ظلمت است


ای همه منصورها مغلوب تو

ای تمام علم‌ها مکتوب تو


ای کشیده از عدو آزارها

رو سوی مقتل نهاده بارها


پای بنهاده بدان جاه رفیع

دست بسته همره ابن ربیع


همچنان نخلی کزو ریزند برگ

داد آزارت عدو تا پای مرگ


سخت باشد سخت، پیری چون ترا

ایستادن پیش دشمن روی پا


سینه‌ات از سنگ غم بشکسته بود

قامتت رنجور و پایت خسته بود


پیش چشم مصطفی خصم پلید

تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید


ای به سینه درد و داغت را درود

ای مزار بی چراغت را درود


کاش مانند غبار غربتت

می‌نشستم در کنار تربتت


کاش بر قبر تو همچون آفتاب

روی خود را می‌نهادم بر تراب


کاش مانند چراغی تا سحر
در بقیعت داشتم سوز جگر


صبر مات و بی قرار صبر تو است
اشک «میثم» لاله‌ای بر قبر تو است

۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۳

تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن
دل اهالی این کوچه را تصرف کن

قدم بزن وسط شهر با صدای بلند
به عابران پیاده غزل تعارف کن

و بی‌بهانه تبسم کن و نگاهت را
شبیه آینه‌ها عاری از تکلف کن

سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو
و چشم‌های خودت را پر از تأسف کن

صدای ضبط، اتوبان، هوای بارانی
به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن

سلام دختر باران! سلام خواهر ماه!
بهشت را به همین سادگی تصرف کن


➖🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸➖

۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۸